قوله تعالى: قلْ أمر ربی بالْقسْط الایة خداوند زمین و آسمان، کردگار جهان و جهانیان، بخشنده و بخشاینده و مهربان بر بندگان، جل جلاله، و تقدست اسماوه، و تعالت صفاته، درین آیت مبانى خدمت و معالم معاملت و حقائق معرفت جمع کرد، و مومنان را از پسندیده اخلاق آگاه کرد، و نیکو پرستیدن خود و نیکو زیستن با خلق ایشان را تلقین کرد، و بشناخت اسباب رضاء خود گرامى کرد. و این آیت از جوامع الکلم است که مصطفى (ص) گفته: «بعثت بجوامع الکلم، و اختصر لى العلم اختصارا».


و در قرآن ازین نمط فراوان است. یکى از آن باز گویم: إن الله مع الذین اتقوْا و الذین همْ محْسنون. آیتى بدین کوتاهى نگر که در زیر آن چند است ازین معانى.


هر چه نواخت است از اکرام و افضال حق جل جلاله مر بنده را، همه در زیر آنست که: إن الله مع، و هر چه خدمت است از انواع عبادت و ابواب معاملت که بنده کند الله را همه در زیر این شود که اتقوا، و هر چه حقوق خلق است بر یکدیگر در فنون معاملات همه در زیر این است که محسنون. همچنین هر چه ارکان دین است و وجوه شریعت و، ابواب حقیقت در زیر این کلمات است که: أمر ربی بالْقسْط و أقیموا وجوهکمْ عنْد کل مسْجد و ادْعوه مخْلصین له الدین. معنى قسط داد است، میگوید: الله مرا بداد میفرماید، یعنى در معاملات هم با حق و هم با خلق و هم با نفس، با حق در امر و نهى بکار داشتن و در همه حال بقضاء وى رضا دادن، و با خلق بخلق زیستن، و در وجوه معاملات انصاف ایشان دادن و انصاف خود نخواستن، و با نفس مخالف بودن، و او را در میدان مجاهدات و ریاضات کشیدن، و در شهوات و راحات بروى بستن. و نظیر این آیت در قرآن آنست که گفت جل جلاله: إن الله یأْمر بالْعدْل و الْإحْسان. میگوید: الله بعدل میفرماید و باحسان، عدل انصاف است، و احسان ایثار است. عدل آنست که چنان کنى که با تو کردند، و احسان آنست که به از آن کنى که با تو کردند. عدل آنست که از واجب بنکاهى، و مکافات فرو نگذارى، و آن عقوبت نیفزایى و آنچه نتواند بود نه بیوسى. احسان آنست که بجاى آنکه با تو نیکویى کرد از آنچه وى کرد بیش کنى، و بجاى آن کس که با تو بد کرد نیکویى کنى. اینست طریق جوانمردان و سیرت مردان.


و گفته‏اند: عدل آنست که در معاملت راست ستانى، و راست دهى. احسان آنست که خشک ستانى و چرب دهى. عدل آنست که در جواب سلام گویى: و علیکم السلام احسان آنست که: و رحمة الله در افزایى. عدل آنست که گفت: و جزاء سیئة سیئة مثْلها، و إنْ عاقبْتمْ فعاقبوا بمثْل ما عوقبْتمْ به، و أخْرجوهمْ منْ حیْث أخْرجوکمْ. احسان آنست که گفت: فمنْ عفا و أصْلح فأجْره على الله. عفو بدکار نیکوست، و نیکوتر آنست که بر عفو بیفزایى، و نیکویى کنى، چنان که رب العزة گفت: ادْفعْ بالتی هی أحْسن السیئة، و اتبعوا أحْسن ما أنْزل إلیْکمْ منْ ربکمْ، فبشرْ عباد الذین یسْتمعون الْقوْل فیتبعون أحْسنه، و أْمرْ قوْمک یأْخذوا بأحْسنها.


ثم قال تعالى: و أقیموا وجوهکمْ عنْد کل مسْجد جنید گفت: امرنا بحفظ السر، و علو الهمة، و أن نرضى بالله عوضا عما سواه. میگوید: سر خود صافى دارید، تا حق بشناسید. خوى فراوى کنید تا بستاخ گردید. همه لطف وى بینید تا مهر بر وى نهید، بر مرکب خدمت نشینید، تا بمنزل حرمت رسید. بحرمت بیش آئید تا بصحبت رسید. همت عالى دارید تا با وى بمانید.


در وصف مصطفى (ص) گفته‏اند که: الله با وى دو کرامت کرد که با هیچ کس از فرزند آدم نکرد: یکى آنست که بزرگ همت بود. دیگر آنکه متواضع بود. علو همت وى بدان جاى بود که در خبر است که: «ما مد یده الى طمع قط»، و در تواضع چنان بود که گفت: «لو دعیت الى کراع لأجبت، و لو أهدى الى ذراع لقبلت».


چون با خود نگرستى از همه ضعیفان خود را ضعیف‏تر دانستى از متواضعى که بود. ازینجا گفتى: «لا تفضلونى على یونس بن متى.


چون با حق نگرستى کونین و عالمین در چشم وى نیامدى از بزرگ همتى که بود. ازینجا گفتى: «انا سید ولد آدم و لا فخر».


قوله: کما بدأکمْ تعودون یجرى علیکم فى الابد ما قضینا علیکم فى الازل، و فریقا هدى‏ و فریقا حق علیْهم الضلالة، و قیل: کما بدأکم تعودون علما و مشیة و تقدیرا. چنان که ابتداء کرد بآفرینش شما بدانش و تقدیر و خواست، بآخر چنان شوید که اول خواست. جنید را ازین آیت پرسیدند، جواب داد که: اول کل انسان یشبه آخره، و آخره یشبه اوله. آن گه گفت: نهایت هر کار رجوع است با بدایت آن کار، و راه بحق حلقه‏اى است ازو درآید باز وا او گردد. شیخ الاسلام انصارى گفت قدس الله روحه: چون نیک ماند آخر این کار باول این کار! یعنى که اول همه لذتست و راحت و زندگانى با روح و با شادى، تا مرد پاى در دام نهد، و طوقش در گردن آید، آن گه بهر راحتى که دید محنتى بیند، و با هر فرازى نشیبى بود. اینست حقیقت آن کلمه که بو بکر کتانى گفته که میان بنده و حق هزار مقام است ار نور و ظلمت، نه همه نور است، که با هر نورى ظلمتى است، و با هر نشیبى فرازى، یعنى یکى روح است و آسایش و زندگانى، یکى ناکامى و رنج و بى‏مرادى. یکى تجلى یکى استتار، یکى جمع یکى تفرقت، و اگر نه آن روح و راحت در بدایت ارادت در پیش بودى، بنده را با آن بلاها و رنجها طاقت نماندى. پیوسته با آن مینگرد، و دلش با آن میگراید، و بشاهد آن این بار محنت میکشد، تا آخر که او را بر گذرانند و مدت تمام شود، و پوشیده آشکاره گردد، و در آخرهم با آن شود که در اول بود. اینست سر آیت که الله گفت: کما بدأکمْ تعودون بر ذوق ارباب معارف و اصحاب حقائق، و الله اعلم.


یا بنی آدم خذوا زینتکمْ عنْد کل مسْجد بزبان علم ستر عورت است در نماز، و بزبان کشف زینت هر بنده در مقام مشاهدت حضور دلست و لزوم حضرت و استدامت شهود حقیقت. گفته‏اند: زینت نفس عابدان آثار سجود است، و زینت دل عارفان انوار وجود است. عابد بنعت عبودیت در سجود، و عارف بر بساط قربت در روح شهود.


قلْ منْ حرم زینة الله الایة زینت زبان ذکر است، و زینت دل فکر است.


هر چیزى را آرایشى است، و آرایش نفس در حسن معاملت است بنعت مجاهدت، و آرایش دل دوام مواصلت است بوقت مشاهدت، و آرایش سر حقایق قربت است در میدان معاینت. و آنچه رب العزة گفت: منْ حرم زینة الله اشارتست که این زینتها و آرایشها دریغ نیست از طالبان، و ممنوع نیست از حاضر دلان. گنج خانه نعمت پر از نعمت است، طالبان مى‏دربایند. خوانچه لطف و رحمت آراسته و ساخته است، خورندگان مى‏دربایند.


پیر طریقت گفته در مناجات: اى طالبان! بشتابید که نقد نزدیک است. اى شبروان! مخسبید که صبح نزدیکست. اى شتابندگان! شاد شوید که منزل نزدیک است. اى تشنگان! صبر کنید که چشمه نزدیک است. اى غریبان! بنازید که میزبان نزدیک است.


اى دوست جویان! خوش باشید که اجابت نزدیک است. اى دلگشاى رهى! چه بود که دلم را بگشایى! و از خود مرهمى بر جانم نهى! من سود چون جویم! که دو دستم از مایه تهى! نگر که بفضل خود افکنى مرا بروز بهى.